غول گفت: « اگر اینطور که ادعا میکنی قوی و شجاع هستی همراه من به غار غولها بیا و شب را آنجا بمان!» خیاط هم قبول کرد و دنبال غول راه افتاد. وقتی وارد غار شد. غولهای بزرگی را دید که دور از آتش نشسته بودند و گوسفندهای کباب شده را گاز میزدند...
ادبیات کهن علوم ترسناک ترس و لرز فهرست کامل مجموعهها
رمان شعر و ترانه داستان طنز طنز و فکاهی روانشناسی و تربیتی فهرست کامل موضوعات
نویسندگان شاعران مترجمان تصویرگران