...غول که سر و صدا را شنیده بود سرش را از پنجره بیرون آورد و چشمش به آدمیزادی افتاد که قد و قوارهاش مثل بقیه آدمها کوچک بود؛ اما میتوانست با گوی و میلههای سنگین او بازی کند. غول عصبانی شد و فریاد زد: آهای آدم کرم کوچک! با گوی من چکار داری؟....
ادبیات کهن علوم ترسناک ترس و لرز فهرست کامل مجموعهها
رمان شعر و ترانه داستان طنز طنز و فکاهی روانشناسی و تربیتی فهرست کامل موضوعات
نویسندگان شاعران مترجمان تصویرگران