وقتی الكساندر از خواب بیدار شد و دید كه آدامس جویده شدهاش به موهایش چسبیده، با خودش فكر كرد كه روز بدی خواهد داشت. در مدرسه بهترین دوستش. تنهایش گذاشت. وقت ناهار، درظرف غذایش اثری از دسر نبود. حتی برای شام هم لوبیا داشتند كه الكساندر اصلا دوست نداشت. آن روز یك روز سخت، وحشتناك، بد و خیلی بد بود.
جوایز: اثر برگزیده جشنواره سال سلام در بخش ترجمه سال88
ادبیات کهن علوم ترسناک ترس و لرز فهرست کامل مجموعهها
رمان شعر و ترانه داستان طنز طنز و فکاهی روانشناسی و تربیتی فهرست کامل موضوعات
نویسندگان شاعران مترجمان تصویرگران