کاش از گیت دخانی رد میشدیم
1396/07/22
اسفاخیل،
عساکره، شموخیر، مقرا و صلیح قهرمانهای قصه علی میرفتاح هستند، مردمی از جهان دیگر
که از گیت دخانی رد میشوند و به دنیای ما میآیند و در این دنیای پر از ماجرای ما،
پزشک و معتاد و عاشق و دیوانه میشوند و قصههایی میسازند که اتفاقاً خیلی بیشتر از
قصههای تلخ واقعی روزنامهها به داستانهای
محیرالعقول دنیای ما نزدیک است.
میرفتاح
قصهاش را از جایی همین دور و بر آغاز می کند. داستان نویسندهای که دلش میخواهد ترسناکترین
قصه ایرانی را بنویسد و نمیخواهد که قصهاش با حضور خونآشامهای اروپایی و زنهای
ترسناک فیلمهای ژاپنی، خندهدار شود. او یک هول و تکان کاملاً ایرانی میخواهد و راه
میافتد که در یک کلبه جنگلی با تنهایی و ترس روبهرو شود و فیلمنامهاش را خلق کند.
بعد اما خواب و خیال جن میبیند، احضار روح میکند،
با دختران نیست. در جهان چوپان حرف میزند و دست آخر میافتد به تور یک از ما بهتران
کلاهبردار عجیب با یک اسم ناشناخته که مرام و حرف زدن و رفتارش خیلی هم همین دنیایی
و آشناست. میرفتاح از اسفاخیل رمز و راز ترس میخواهد و اسفاخیل در مقابل، تقاضای جسم
نویسنده را میکند ،یعنی درست برعکس تقاضای شیطان از فاوست، آن هم برای اینکه با جسم
تازه به سراغ دختری برود که بعد از هزاران سال دلش را برده و از اجنه میترسد، بیخبر
از اینکه روح مهمترین بخش اتصال دو عاشق است.
میرفتاح
البته در دم موافقت میکند و میافتد در دامی عجیب و بیپایان، از گیتهای دخانی رد
میشود، با اجنه و از ما بهتران محشور میشود، بدنش را از دست میدهد، با معتاد و دودی
و دزد و جنایتکار محشور میشود و دست آخر با بدنی ویران در قالب پیرزنی کژ و مژ باز
میگردد که آخرین تکههای وجودش را نجات دهد و در دام عشق میافتد و وضعش بدتر میشود.
دنیایی
که گیت دخانی است، دنیای بامزهای است. همانجایی که از ما بهتران، بدن بیروح پیرزنان
بدبخت را به آدمهای گولخورده توصیه میکنند. دنیایی که توی زیرزمینهایش به جای معتادهای
از دست رفته، از ما بهترانی نشستهاند که میتوانند از جهانهای مختلف بگذرند. دنیایی
که آدمهایی مثل نویسنده صد سال به خاطر عشق در بدنی پیر و زخمی منتظر مینشینند تا
فرصت خلق دوباره معشوق برسد و به یمن وجود علم ژنتیک و عملیات جنگیری، لیلی را به
مجنون برگردانند. دنیایی که هرجور حساب کنی جای بهتری از دنیای ماست.
چه
میدانم... این همه دود و بدبختی و عجایبش حداقل دلایل محیرالقعول و ناشناخته دارند
که کاری نمیشود برای اصلاحشان کرد. آدمهایش همه نیمی اجنههایی با اسامی عجیب و غریباند
که اصلاً دلیل خوبی و بدیشان به سادگی دلایل ما نیست و در نتیجه نمیشود که تغییرشان
داد، آیندهاش هم به یمن وجود اجنه و علوم ماورا خیلی بهتر از آخر این دنیاست، حداقل
شاید بشود آدم بدهایش را توی شیشه حبس کرد یا چه میدانم با دود بهمن کوچیک و دعا
و نفرین شرشان را کمتر کرد.
همین
هم هست که میگویم علی میرفتاح با خلق این دنیا راه دوری نرفته، فقط قصههایی گفته
که راحتالهضمتر از داستانهای تلخ امروز ما هستند، یک عاقبت خوش محیرالعقولی هم برایش
تراشیده و بعد سیاهترین و پردودترین روزهای این دنیا را با شیرینترین قصههای جن و پری مخلوط کرده و خوراکی آفریده که
هر کتابخوانی را حداقل برای مدت کوتاهی از این سرزمین بیمزه و خشک و تغییرندادنی
دور میکند.
|