مسئول غذا دادن به تمساحها، بازنشسته شد. اما باید این كار را به نفر بعدی یاد میداد. بنابراین، دو نفری، با مقداری گوشت الاغ، به داخل قفس تمساحها رفتند.
ـ گوش كن جوان... تمساحها بوی كسی را كه همیشه به آنها غذا میدهد،میشناسند. یعنی به او حمله نمیكنند. یادت باشد جوان، هیچكس دیگری نباید توی قفس بیاید. چون تمساحها او را در یك چشم به هم زدن، درسته قورت میدهند... كجایی جوان؟... ای بابا این جوان چرا ناپدید شد؟!
جوایز:
راهیافته به فهرست کتابهای مناسب رشد(چاپ اول 1393 و 1394)
ادبیات کهن علوم ترسناک ترس و لرز فهرست کامل مجموعهها
رمان شعر و ترانه داستان طنز طنز و فکاهی روانشناسی و تربیتی فهرست کامل موضوعات
نویسندگان شاعران مترجمان تصویرگران